خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است

زن بدکارهچند روز پیش با یکی از دوستانم بر سر این موضوع تبادل نظر داشتم. محمد گفت حالا چه می شود اگر ایران هم مثل ترکیه بشود؟ یا مثل لبنان؟ اجبار حجاب را بردارند. هرکس هر طوری که دوست دارد در خیابان قدم بزند. اتفاقا اینجوری جوهره آدم ها خیلی بهتر شناخته می شود. اگر کسی بدکاره است راحت تر شناخته می شود.

تنها جوابی که به ذهن من رسید این بود که فرض کنیم حجاب را آزاد کنیم و اجازه بدهیم زن ها روسری های خود را بردارند. بعد چه می شود؟ آن وقت است که جریان رسانه ای (اصلاح طلب ها و  روشن فکر نماها) که امروزه دارد بر سر حجاب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۰۹:۱۶
فلان الملک

ساپورتیک خانوم چاق با آرایش حرفه ای و یک کافشن قرمز و یک ساپورت تنگ (بدن نما) زرد. این تصویر را وقتی دیدم که داشتم از محل کار به خانه می رفتم و من سوار ماشین بودم و این خانوم داشت از پیاده رو کوچه در یک زمان خلوت عبور می کرد.

پیش خودم فکر کردم. واقعا منظور این خانوم از ساختن این شکل و شمایل برای خودش چیست؟ او چه پیامی را

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۳۶
فلان الملک
یک زن عکاس و عشوه گر و لوس
گزارشگر دارد با یک زن مصاحبه می کند. زنی که ابتدا چون فکر می کرد بچه زندگی اش را محدود می کند هیچ علاقه ای به بچه دار شدن نداشت. کار این زن عکاسی از عروس و دامادها در آتلیه شخصی خود و شوهرش است. نحوه صحبت کردن این زن در مقابل دوربین در حالی که خط چشم هایش بسیار واضح و پررنگ است، کاملا عشوه گرانه و شدیدا لوس است.
چون چادری بودم
از طرفی دیگر خانم گزارشگر با زنی صحبت می کند که چادری است و در زندگی خواسته های زیادی دارد. این زن علت مورد توجه قرار گرفتن توسط شوهرش را
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۲
فلان الملک

تکیه اش تا به آسمان ها بود هیچ بادی تکان نمی دادش

در خیابان قدم که بر می داشت هیچ دستی نشان نمی دادش

آن زمانی که شل گره می زد روسری های عشوه را بر سر

سر به زیرانه گرچه می آمد، بوق امّا امان نمی دادش    

می خرامید و دلبری می کرد باز آهوی خوش خیال امّا

در چراگاه چشم های هوس هیچ گرگی زمان نمی دادش

تا به روزی رسان توکل کرد، برِکت بین سفره اش گل کرد

شهوت تشنه ی شکم سیران، وعده ی آب و نان نمی دادش

لب بلوار منتظر مانده، کمی از قبل ها معطل تر

در عوض عشق و حال راننده سفری رایگان نمی دادش

مثل هر روز باد می آمد، بادهایی که بی حیا... امّا

گره اش سفت بود روسری اش، هیچ بادی تکان نمی دادش

علی فردوسی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۰۸:۳۵
فلان الملک