وقتی همسرم راضی نبود
سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۰:۴۱ ق.ظ
در خانه یک چشمی دنبال من می دود. این کار را نکن! این را نخور! نمک نزن! سرخ کردنی نخور! این خوب نیست! از این بخور. زن ها نمی دانند که مردها از این همه بکن و نکن خسته می شوند. اصلا انگار طبع مرد را آفریده اند که دستور بدهد نه اینکه فرمان برد. اینگونه می شود که مردها آنچیزی را که در خانه نمی توانند بخورند بیرون از منزل نوش جان می کنند.
امروز رفتم ساندویچی. هوس کردم یک ساندویچ بندری (یکی از ممنوعیات و حرامات در منزل) بخورم. خیلی با وقار و احترام به آقای ساندیچی گفتم یک بندری لطفا! و طبق عادت برای انتظار شروع به قدم زدن کردم.
هی قدم می زدم و هی فکر می کردم که حالا با این ساندویچ بندری و هزاران مضرات آن چه بلایی به سر خودم می آورم؟ حالا اگر حضرت علیا مخدره بفهمد باز ناراحت می شود و همینطور به لذت خوردن یک ساندیوچ بندری با طعم کالباس و سوسیس و سس فلفل و یک عدد دلستر می اندیشیدم. گاهی تاسف می خوردم به خاطر اینکه در ساندویچی ها چه مزخرفاتی به خورد مردم می دهند و گاهی خوشحال می شدم به خاطر طعم خوشمزه آن و گاهی ناراحت می شدم به خاطر اینکه مجبورم دور از چشم همسر به تعهدات غذایی ام پایبند نباشم و گاهی یک لبخند موزیانه به خاطر پنهان کاری و ... خلاصه سرشار از تضاد شده ام.
وقتی ساندیچ آماده شد به ساندویچی گفتم می برم(1). او هم ساندویچ را در یک پلاستیک مخصوص پیچاند انگونه که ساندویچ را نمی دیدم.
من هم با کمال اطمینان و همان وقار که ذکرش در بالا رفت به محل کارم روانه شدم تا سر فرصت با کمال آرامش و اطمینان خاطر ساندویچ را میل کنم. وقتی در آن پلاستیک لامصب را باز کردم دیدم ساندویچ مرغ است!!! و بعد از اینکه تف و لعنت بسیار نثار هرچی آدم عاشق کردم خدا را شکر کردم که به همسرم خیانت نکردم و تعهداتم را زیر پا نگذاشتم.
پانوشت:
هی قدم می زدم و هی فکر می کردم که حالا با این ساندویچ بندری و هزاران مضرات آن چه بلایی به سر خودم می آورم؟ حالا اگر حضرت علیا مخدره بفهمد باز ناراحت می شود و همینطور به لذت خوردن یک ساندیوچ بندری با طعم کالباس و سوسیس و سس فلفل و یک عدد دلستر می اندیشیدم. گاهی تاسف می خوردم به خاطر اینکه در ساندویچی ها چه مزخرفاتی به خورد مردم می دهند و گاهی خوشحال می شدم به خاطر طعم خوشمزه آن و گاهی ناراحت می شدم به خاطر اینکه مجبورم دور از چشم همسر به تعهدات غذایی ام پایبند نباشم و گاهی یک لبخند موزیانه به خاطر پنهان کاری و ... خلاصه سرشار از تضاد شده ام.
وقتی ساندیچ آماده شد به ساندویچی گفتم می برم(1). او هم ساندویچ را در یک پلاستیک مخصوص پیچاند انگونه که ساندویچ را نمی دیدم.
من هم با کمال اطمینان و همان وقار که ذکرش در بالا رفت به محل کارم روانه شدم تا سر فرصت با کمال آرامش و اطمینان خاطر ساندویچ را میل کنم. وقتی در آن پلاستیک لامصب را باز کردم دیدم ساندویچ مرغ است!!! و بعد از اینکه تف و لعنت بسیار نثار هرچی آدم عاشق کردم خدا را شکر کردم که به همسرم خیانت نکردم و تعهداتم را زیر پا نگذاشتم.
پانوشت:
- می برم کنایه از این است که در ساندویچی میل نمی کنم. بلکه بدون اینکه در ساندویچ را باز کنم می برم در یک جای لعنتی که خودم دوست دارم میل کنم.
۹۲/۰۱/۰۶