خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

الان خونمون بوی روستا میاد.
رفتیم عطاری. سینوزیت داریم جمیعا. یه سری جوشونده داد که ترکیب بابونه آویشن و احتمالا نعناست؛ خیلی مؤثره. 
بعد دیدم یه پلاستیک دیگه هم که یه چیزای گلوله گلوله توش بود بهمون داد. خیلی دقت کردم که بفهمم این چه گیاهیه. نفهمیدم. در همون حالتی که با تعجب ابروهامو گره کرده بودم و چشمامو باریک، از فروشنده سوال کردم اینا چیه؟؟؟ خانومم که طاقت نداشت زود جواب داد اینا پشکل الاغ ماده ست. فروشنده با حالت تایید سکوت کرد و من  با حالت تعجب مثل جناب خان گفتم پشکل الاغ ماده؟؟؟؟ اون وقت قیمتش چنده؟
فروشندهه گفت پنج هزار تومان!!!
دوباره من با تعجب پرسیدم پشکل الاغ ماده پنج هزار تومان؟؟؟ فروشنده گفت
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۲۳
فلان الملک

تلفنم زنگ خورد. شوهرعمه بود. گفت یکی از دوستام اومده خونمون با دوتا دخترش. روحانیه و یک پست خیلی مهم در حوزه داره. آدم خیلی مهمیه. داری میای دزفول بیا خونمون اگر از هرکدوم از دختراش خوشت اومد من صحبت می کنم ایشالا اوکی میشه. قند توی دلم آب شد. گفتم وای خدای من! ازدواج با یک دختر محجبه که پدرش روحانی باشه. چقدر خوب! پیش خودم کلی توهم زدم. یکی از آرزوهام ازدواج با یک دختر محجبه بود. احساسات بهم غلبه کرد و کلی از خدا تشکر کردم که چه مورد مناسبی پیدا شده. از زنجان تا دزفول حدود 15 ساعت راه بود. این 15 ساعت به اندازه 15 روز گذشت تا رسیدیم دزفول. چقدر با مادرم خیالبافی کردم.

وقتی رسیدیم دزفول اولین جایی که رفتیم خونه عمه بود. من له له می زدم که

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۱
فلان الملک

رفته ایم جلسه شعر خوانی. یا همان شب شعر.

این شب شعر با دیگر جلسه های شب شعر فرق می کند. یک عده شاعر متعهد و انقلابی جمع شده اند و اشعار خودشان را به نقد می گذارند. برعکس دیگر شب شعر ها هم خبری از دختر و پسرهای جیگول سیگاری مو بلند و مانتو کوتاه که فقط بلدند در وصف معشوقه هاشان شعر بگویند نیست.

همه خانوم های چادری و آقایان طلبه و محاسن و این جور چیزها ...

اما ناشی از اثرات آن شب شعرهای جیگولی بعد از شعر خواندن هر شاعر

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۶
فلان الملک
درد و درمان، کلید روحانی
سخت و آسان، کلید روحانی
 
خضر دوران، جناب روحانی
آب حیوان، کلید روحانی
 
مرد و زن هر دو عاشقش هستند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۲۴
فلان الملک

هتل هویزهمقدمه:

وقتی قرار باشد آبرویی نباشد همه چیز دست به دست هم می دهد تا حال تو گرفته شود. چه حال گرفتنی. وقتی خیلی با کلاس از مرکز دستور می رسد که فلانی بیاید و در دوره شرکت کند و بعد پیش همکارانت پز بدهی که .... بله. مرکز روی ما حساب دیگری باز کرده است. و در عین حال که داری پز می دهی نامه ای بیاید و تاکید کند که افراد دعوت شده فقط حق دارند بلیط اتوبوس بگیرند یا نهایتا با قطار بیایند. اما من همیشه خدا را شکر می کنم که نوع قطار را مشخص نکرده اند وگرنه مجبور می شدم با قطار باربری ویژه چهارپایان مسافرت کنم.

به هر حال باید روی خوب سکه را دید.

و چقدر با کلاس زنگ می زنم به آژانس سر کوچه تا

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۹
فلان الملک

جیرجیرکنشسته بودم و درحالی که کتاب دعا رو مقابلم گرفته بودم داشتم با دنبال کردن جمله های " سبحانک یا ...." با مداح همراهی می کردم. هیئت شلوغ بود. جا هم خیلی تنگ. همه  چفت هم نشسته بودن. توی هیئت هم پر از جیرجیرک های لعنتی بود. دیگه همه چشمشون ترسیده بود. اگر یه پوست تخمه آفتابگردون رو زمین می دیدیم خیلی با احتیاط نیگاش می کردیم فکر می کردیم جیرجیرکه. نفر جلوییم هم که خیلی از جیرجیرک چندشش میشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۹
فلان الملک

ایمیل یک شهید برای یک وبلاگ نویس
داشتم ایمیل های اضافی را پاک می کردم. چشمم افتاد به یک ایمیل آشنا که اصلا فراموش کرده بودم. حالا که خوب فکر می کنم یادم می آید حاج احمد سوداگر قبلا برایم ایمیل های زیادی می فرستاد. اصلا حاج احمد خیلی اهل حال بود. من معمولا ایمیل هایش را بعد از مطالعه پاک می کردم. ولی این یکی از دستم قسر در رفته بود. حالا بعد از نبودن های حاج احمد حواسم هست که تا مادامی که هستم این ایمیل حاج احمد را پاک نخواهم کرد.
دوستانی که تازه وارد هستند و حاج احمد ما را نمی شناسند قبلا در این پست تعریفش را کرده ام. یادتان می آید گفتم حاج احمد خیلی شوخ بود. شوخی های حاج احمد در ایمیل هایش هم خودنمایی می کرد. ایمیل حاج احمد از این قرار است:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۴۸
فلان الملک

 

با کلی دلهره رفته بودم تهران برای مصاحبه. نتیجش خیلی برام مهم بود. شاید می تونست توی زندگی ام تغییر ایجاد کنه و شایدم شروعی می شد برای تغییر سرنوشت. پیش خودم فکر می کردم اگر اینا منو نمی خواستند این همه منو از اهواز تا تهران برای یه مصاحبه فراخوان نمی کردند. با همین فکر به خودم تسکین می دادم. اما دوباره پیش خودم فکر می کردم: درسته که اینا منو نیاز دارن ولی اگر توی مصاحبه خیط بکارم و خراب کنم ممکنه ردم کنن. دوباره با همین فکر، همه اعتماد به نفسم هری می ریخت زمین. بعضی وقتا خودم رو می زدم به بیخیالی و به خودم می گفتم بابا هرچی می خواد بشه! بیخیال! خیر همه ما دست خداست. اگر ردم کنند حتما توش یه خیری هست. 

اما دوباره فکرای

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۱۰:۴۲
فلان الملک
بندری
در خانه یک چشمی دنبال من می دود. این کار را نکن! این را نخور! نمک نزن! سرخ کردنی نخور! این خوب نیست! از این بخور. زن ها نمی دانند که مردها از این همه بکن و نکن خسته می شوند. اصلا انگار طبع مرد را آفریده اند که دستور بدهد نه اینکه فرمان برد. اینگونه می شود که مردها آنچیزی را که در خانه نمی توانند بخورند بیرون از منزل نوش جان می کنند.
امروز رفتم ساندویچی. هوس کردم یک ساندویچ بندری (یکی از ممنوعیات و حرامات در منزل) بخورم. خیلی با وقار و احترام به آقای ساندیچی گفتم
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۴۱
فلان الملک