خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

انگ می زنند شما و اسرائیل در یک جناح هستید. و شما سیاست های اسرائیل را پیروی می کنید. ما با مذاکره از آن نوعی که برخی از آقایان مد نظرشان است، مخالفیم. اسرائیل هم از جهاتی مخالف مذاکره است.

ما با مذاکره مخالفیم چون:

  1. آمریکا بد عهد است. یا به عبارتی عهد شکن است. ما پس از مذاکرات به تعهداتمان پایبند هستیم ولی آمریکا و طرف های غربی به هیچ یک از تعهداتشان پایبند نیستند. گویی که در میز مذاکرات ما مورد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۱
فلان الملک

اعلامیهجهاد و جنگ در راه خدا فقط از طریق میدان های نبرد نیست. هر کس به هر اندازه ای که می تواند باید اقدام کند. برخی با ریختن خون هایشان. برخی با انفاق اموالشان. برخی با قلمشان. برخی با امکانات رسانه ایشان. برخی با فیلم ساختن. برخی با شعر گفتن. برخی هم با نشان دادن اعتراض در انظار عمومی. مثل راهپیمایی کردن. من هم رفتم پشت وانت و پوسترها را توزیع کردم. و خیالم راحت بود که این هم یک نوع جهاد است.

خواهش های یک پدر برای گرفتن یک پرچم برای پسرش انسان را عجیب شرمسار می کند.

در آن روز وقتی دست های ملتمسانه یک دختری 7-8 ساله را دیدم شرمگین شدم. در آن روز وقتی التماس های یک پسر دبیرستانی را برای گرفتن یک پرچم و پلاکارد دیدم آنقدر حیرت کردم که

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۴
فلان الملک

پیش یکی از بزرگان جهاد بودیم. سردار نوعی اقدم که مستشار نظامی در سوریه است. خیلی ها از سردار خواستند که مقدمات حضور آنها در سوریه برای جهاد فی سبیل الله را فراهم کنند. معذرت خواهی کرد و گفت جهاد شما در همین جاست. همین محفل های دوستان. همین زیارت عاشورا. همین دعای کمیل. همین هیئت ها جهاد شماست. شما باید آدم سازی کنید. ما به امثال کسانی نیاز داریم که در همین هیئت ها ساخته می شوند.

گفت مشکل ما در سوریه همین است. مسلمان واقعی نداریم. گفت داریم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۳۷
فلان الملک

تلفنم زنگ خورد. شوهرعمه بود. گفت یکی از دوستام اومده خونمون با دوتا دخترش. روحانیه و یک پست خیلی مهم در حوزه داره. آدم خیلی مهمیه. داری میای دزفول بیا خونمون اگر از هرکدوم از دختراش خوشت اومد من صحبت می کنم ایشالا اوکی میشه. قند توی دلم آب شد. گفتم وای خدای من! ازدواج با یک دختر محجبه که پدرش روحانی باشه. چقدر خوب! پیش خودم کلی توهم زدم. یکی از آرزوهام ازدواج با یک دختر محجبه بود. احساسات بهم غلبه کرد و کلی از خدا تشکر کردم که چه مورد مناسبی پیدا شده. از زنجان تا دزفول حدود 15 ساعت راه بود. این 15 ساعت به اندازه 15 روز گذشت تا رسیدیم دزفول. چقدر با مادرم خیالبافی کردم.

وقتی رسیدیم دزفول اولین جایی که رفتیم خونه عمه بود. من له له می زدم که

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۱
فلان الملک