همسر من یک راننده است
من همیشه اعتقاد داشته ام که زن ها باید سوار مرکب شوند. اما نه هر مرکبی. مرکبی که جان داشته باشد و در زمره چهارپایان قرار بگیرد وگرنه همه چیز داغان می شود.
وقتی از خانه بیرون می رویم. حضرت علیا مخدره قبل از اینکه سوییچ در استارت ماشین بچرخد با یک حالت مظلومانه ای رو به من می کند که : من بشینم؟؟؟
و من را بگو .... اخم هایم درهم می رود. دست خودم هم نیست. چون حساب می کنم چند بار ماشین باید در چاله و چوله بیفتد. و چندبار من از ترس تصادف با ماشین ها سر چهارراه به صورتم چنگ بزنم و لب ها و زبان را گاز بگیرم. و چند بار هی بگویم تندتر برو یا اینکه ترمز کن.
و اینقدر این خطرات زیاد هستند که من نمی توانم حسابشان کنم. و بیشتر علت ناراحتی من هم همین است. چون نمی دانم چه خواهد شد؟ آیا سالم به مقصد خواهیم رسید یا نه؟
من می دانم و خودش هم تاکید می کند که اگر می خواهی رانندگی من بهتر شود باید تمرین بیشتری بکنم. برای همین مجبورم ماشین را در اختیارش بگذارم که رانندگی کند. از طرفی دلم نمی آید برای اشتباهاتش دعوایش کنم. چون می دانم تازه کار است و در اصل خانم ها نمی توانند به خوبی مردها رانندگی کنند. به جز استثنائاتی که بنده هم قبول دارم.
و به همین دلایل من مجبورم ماشین را به حضرت علیا مخدره بدهم. اما با اخم هایم هیچ کاری نمی توانم بکنم. چاره ای نیست. این آتش ها همه از کاسه اصلاحات و گرایشات فیمیستی اش در دامن ما افتاد. حالا رانندگی کردن برای خانوم ها بیشتر از یک اتفاق است. آنها با این کار پز می دهند و با این پز دادن احساسات زنانه خود را ارضا می کنند.
خلاصه سوار می شویم و حرکت می کنیم. برای اینکه از درب خانه بیرون بیاییم من ساعت ها منتظر تصمیم حاج خانوم می شوم. نمی دانم کجا را نگاه می کند و نمی دانم کی می خواهد پایش را روی پدال لعنتی گاز فشار دهد؟ و نمی دانم کی می خواهد پایش را از روی پدال کلاج بردارد و آن را بیخیال شود. و چند ساعت بعد بالاخره دماغ ماشین از روی عتابه در عبور می کند و من بالاخره خوشحال می شوم اما این دلیل نمی شود که اخم هایم باز شود. چون این تازه شروع کار است.
معمولا وقتی حاج خانوم سر چهارراه ها می رسد من مثل آفتاب پرست رنگ عوض می کنم. کله ام داغ می شود و گره اخم هایم فشرده تر شده و ضربان قلب می گیرم. فشار خونم هم بالا می رود. و شنیده ام که این چیزها باعث کاهش عمر انسان می شود. برای همین همیشه پیش خودم فکر می کنم که چقدر خوب میشد اگر خانوم ها فقط طرف ساعت های 3 تا 5 صبح رانندگی می کردند.
و از چهارراه با هزار مصیبت و بدبختی که عبور می کنیم و در خیابان صاف قرار می گیریم. صاف به معنی راست نه به معنای تمیز. چون در ایران به یمن فراوانی نفت و ارزانی قیر هیچ ارزشی برای آسفالت خیابان قائل نیستیم. به همین دلیل می بینیم که خیابان های ما پر از چاله و چوله است. و من چون خیلی برای کمک فنرهای ماشین ارزش قائل هستم دائم به خانومم اشاره می کنم که مواظب چاله ها باش. بنده خدا هم خیلی دلش می خواهد مواظب باشد. برای همین دقیقا ماشین را طوری تنظیم می کند که یا این چرخش درون چاله می افتد و یا ان چرخش. در اصل تیرمیزانی همسر من خوب نیست وگرنه همیشه این مورد را رعایت می کند.
و هر وقت که ماشین درون چاله می افتد قلبم یک تکان عجیبی می خورد. و عنقریب می شود که مغزم در دهنم بیاید. اما من خیلی رعایت حال خانومم را می کنم و در این مواقع می گویم اشکال ندارد عزیزم برای چاله بعدی حواست را بیشتر جمع کن. ولی چاله بعدی هم وضع به همین منوال است ولی من هیچ وقت ناامید نمی شوم و به خودم می گویم بالاخره روزی می رسد که ما یا چاله ای نداشته باشیم و یا تیرمیزانی همسرم بهتر شده باشد.
وقتی خیابان شلوغ می شود و چندین ماشین اطراف ما هستند من دیوانه وار اطرافم را می پایم. ولی به چه درد می خورد نه فرمان دست من است و نه ترمز و گاز. فقط حرص خوردنش برایم می ماند. و وقتی نگاه می کنم به قیافه همسرم بیچاره گردنش قفل شده است و فقط دارد به جلو نگاه می کند.
یکی از نکته های جالب کار اینجاست که خانوم ها به دلیل اینکه در رانندگی ناشی هستند انتظار دارند بقیه هم آنها را درک کنند. و چون درک متقابلی از دیگران نمی بینند فقط دشنام و بد و بیراه نصیب بقیه می کنند و خودشان از هرگونه اشتباهی بری هستند.
جالب قضیه اینجاست که وقتی به مقصد رسیدیم همسرم می گوید عزیزم رانندگی من چطور بود؟ و بعد با یک اعتماد به نفس وحشتناک رو به من می کند و می گوید عزیزم دلم می خواهد اشکالاتم را به من بگویی. ولی من که در طی مسیر چندین بار سکته مغزی و قلبی کرده ام و از فرط عصبانیت زبانم خشک شده و در دهانم نمی چرخد، نمی توانم چیزی به او بگویم.
از ماشین پیاده می شوم و کمی به دور دست ها خیره می شوم و از اینکه سالم رسیده ایم خدا را شکر کرده و یک نفس عمیق می کشم و به او می گویم عزیزم رانندگی تو بهتر شده و من مطمئن هستم که تو یکی از حرفه ای ترین خانوم ها در رانندگی خواهی شد.
به همین خاطر من عقیده دارم که زن ها بهتر است سوار چهارپایان بشوند. چرا؟
چون چهارپایان خودشان بلدند کی توقف کنند و کی حرکت کنند. و می دانند چگونه از سر چاله ها عبور کنند. چهارپایان خودشان حق تقدم حالیشان است.
به همین خاطر اگر همه خانوم ها سوار مرکب شوند تعداد بسیار زیادی از تصادفات ما کم خواهد شد.
پانوشت:
- این مطلب را هم از دست ندهید: باند فرودگاه مردها.
- وقتی همسرم راضی نبود.