پرده اول:
سردار فضبلت پور در وبلاگ شخصی خود (در اینجا) روایت می کند که:
شب موقع حرکت گردان فرا رسیده بود که هوا مه شد. در هفته اول فروردین ماه قرار داشتیم و باران نیز نم نم آغاز به باریدن کرد و شرایط به گونه ای شد که هیچ جایی را نمی دیدیم.
فرمانده گروهان یکم، عبدالرحمان هودگر بود که یک کیلومتر جلوتر از ما حرکت می کرد؛ در حین حرکت به او بی سیم زدم که داریم کجا می رویم؟ گفت: داریم می رویم اما معلوم نیست سر از کجا در بیاوریم؛ چون مه شده بود و تشخیص جهت خیلی کار آسانی نبود، جاده ای وجود نداشت و شکل تپه ها و یال های تپه ها هم بر خلاف جهتی بود که ما می خواستیم حرکت کنیم.
تلاش ما این بود که برویم سمت چپ، سایت رادار را تحت کنترل خود قرار دهیم و مجبور بودیم یال های کوه ها را قطع کنیم و به حرکت خود ادامه دهیم.
بعد از مدتی دلهره که نمی دانستیم به کدام سمت حرکت می کنیم بی سیم زده شد و شهید هودگر گفت:
الله اکبر الله اکبر الله اکبر. خامنه ای رهبر. مرگ بر ضد ولایت فقیه. درود بر رزمندگان اسلام. سلام بر شهیدان. مرگ بر آمریکا. مرگ بر انگلیس. مرگ بر منافقین و کفار. مرگ بر اسرائیل.
مقدمه
مقدمه
یاد جریان روز مباهله افتادم. آخرین فرستاده خدا با مسیحیان نجران توافق کردند که در روز موعود برای نفرین یکدیگر حاضر شوند تا ببینند خدای بزرگ نفرین چه کسی را برآورده می کند. روز مقرر، مسیحیان با کشیش ها و بزرگانشان آمدند اما رسول خدا (ص) دخترش فاطمه (س) و دامادش علی (ع) و نوه هایش حسن (ع) و حسین (ع) را آورد. مسیحیان از دیدن این صحنه نگران شدند و تصمیم گرفتند که از همان راهی که آمده بودند برگردند. (1)
در
خانه خودم نشسته ام و ناگهان صدای در زدن های وحشیانه نیروهای اسرائیلی از
پشت درب خانه می آید. نگران می شوم. درحالی که یک زیرپیرهنی آستین کوتاه و
زیرشلواری به تن دارم می روم دم در تا ببینم چه اتفاقی افتاده است؟ در را
که باز می کنم ناگهان با لگد یکی از سربازان اسرائیلی به عقب پرتاب می شوم.
تا بیایم خودم را جمع کنم سرباز تا بن دندان مسلح اسرائیلی داخل خانه شده
اند. پدر سراسیمه می آید. مادر که دارد دنبال رو سری اش