خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

خواستگاری از دختر یک روحانی

چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۲۱ ق.ظ

تلفنم زنگ خورد. شوهرعمه بود. گفت یکی از دوستام اومده خونمون با دوتا دخترش. روحانیه و یک پست خیلی مهم در حوزه داره. آدم خیلی مهمیه. داری میای دزفول بیا خونمون اگر از هرکدوم از دختراش خوشت اومد من صحبت می کنم ایشالا اوکی میشه. قند توی دلم آب شد. گفتم وای خدای من! ازدواج با یک دختر محجبه که پدرش روحانی باشه. چقدر خوب! پیش خودم کلی توهم زدم. یکی از آرزوهام ازدواج با یک دختر محجبه بود. احساسات بهم غلبه کرد و کلی از خدا تشکر کردم که چه مورد مناسبی پیدا شده. از زنجان تا دزفول حدود 15 ساعت راه بود. این 15 ساعت به اندازه 15 روز گذشت تا رسیدیم دزفول. چقدر با مادرم خیالبافی کردم.

وقتی رسیدیم دزفول اولین جایی که رفتیم خونه عمه بود. من له له می زدم که اون دختر محجبه رو ببینم. زنگ آیفون رو زدیم و از اونجایی که از شهر دور اومده بودیم کلی تحویلمون گرفتن. من عمه زهره و شوهرشو خیلی دوست دارم چون خیلی با هم صمیمی و راحت هستیم. به همین خاطر شوهر عمه خیلی هوام رو داشت. این بحث پیشنهاد خواستگاری هم از طرف خودش مطرح شد چون با من ندار بود. از طرفی چون شوهر عمه من مدیر کل یکی از ادارات بود من خیلی احترامشو داشتم و همیشه باهاش محترمانه صحبت می کردم. به این نحو که من باب ادب هیچ وقت به ایشون "تو" نمی گفتم و همیشه از کلمه "شما" استفاده می کردم.

وقتی وارد شدیم. بعد سلام و احوالپرسی خیلی گرم با عمه و شوهر عمه، به سمت اتاق مهمان هدایت شدیم و شوهر عمه من رو به حاج آقای صادقی معرفی کرد. وقتی نگاه کردم دیدم یک روحانی خیلی با ابهت و محاسن بلند و مشکی درحالی که عبا و عمامه را پیاده کرده بود با لباس سفید روی مبل نشسته. ایشون با همون جذبه و تن صدای بمی که داشت یک سلام و علیک آخوندی کرد و منو تحویل گرفت و نشوند کنار خودش.

ابهت حاج آقا خیلی منو گرفته بود. طوری که دست و پام رو گم کرده بودم. پیش خودم گفتم الان پیش پدر زن آیندم نشستم و خیلی نگران بودم که طرز صحبت کردن و رفتارم دور از ادب نباشه. ایشون از راه پر پیچ و خم زنجان سوال کرد و منم که به ته صدام لرزه افتاده بود سعی می کردم جوابشو درست بدم طوری که سوتی ندم. روی کلمات خیلی تمرکز کرده بودم. از طرفی سعی می کردم توی صحبت هام با تیکه های بامزه و شوخی همراه با ادب و احترام نظرشو جلب کنم.

این کار من بی تاثیر نبود. خنده ملیحی روی لبهاش افتاده بود  و احساس کردم که از متانتم خوشش اومده. توی همین اوضاع بودیم که حاج آقای صادقی همراه با یک لبخند از روی صمیمیت و رضایت با همون تن صدای بم گفت آقای اسلامی خیلی تعریف شما را به ما داده طوری که ما خیلی مشتاق بودیم شما را ببینیم. من هم که از این تعریف خوشم اومده بود مثل بادکنک باد شدم و کلی ذوق کردم و گفتم: آقای اسلامی خیلی بیجا کردند!!!

تا اینو گفتم بیچاره آقای اسلامی همون طور که روی مبل خیلی رسمی نشسته بود انگار یک دفعه پنچر شد. تازه من فهمیدم چه گندی زدم. اینقدر سوتی من افتضاح بود که اصلا روم نشد برگردم اصلاحش کنم. یه لحظه همه ساکت شدند. من سرخ شدم و کلی آبروم رفت. اگرچه حاج آقای صادقی با تبحر آخوندی خودش بحث رو عوض کرد ولی گندی که من زده بودم به این راحتیا جمع کردنی نبود.


پانوشت:

  1. همین مطلب رو هم می تونید اینجا دنبال کنید.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۱۶

نظرات  (۶)

ای خدا از دستت مجید!
روده بر شدم!
پاسخ:
چاکر آقا مصطفی
سلام
====
ببخشید؟؟
همین الانم که حالگیری کردی از ما!!!
آخه این چه طرزشه برادر من؟
تا داستان به جای باحالش رسیده بود که یهو برقِ وبلاگت رفت؟
مرد مومن بقیه شو بگو!!!
دخترا رو دیدی؟
یا کتکه رو خوردی؟
سرگرفت؟
سرنگرفت؟
الان اون شوهر عمه تحویل میگیره نمیگیره؟
الان زنده ای ؟ نیستی؟
پاسخ:
lحاج مهران بیشتر مقصود بیان سوتیه بود. نه خواستگاری.
حالا بهت زن دادند یا نه؟
ولشون کن بیا یه دختر عمه خودم دارم بهت میدم
هرچی ام سوتی بدی اشکال نداره
.
.
.
ببخشید یادم نبود اشتبا شد
من اصلا عمه ندارم
برو دنبال همون دختر اخونده
سلام..خداقوت..خدا خیرتون بده..کلی خندیدم..کلا ادم تو یه جو سنگین قرار میگیره میشه خدای سوتی ..ولی خداروشکر ک حاج اقاهه سریع قضیرو جمعش کرد ..
فکر نکنم با این اوضاع احوال بهتون دختر داده باشند؟؟!!
حالا قسمت شد دختر خانم هارو ببینید؟؟اصل مطلب چیشد اخوی؟!!!
پاسخ:
سلام
اصل مطلب ما اون سوتیه بود.
دخترخانوم ها رو دیدم ولی قسمت نشد.
گفتم ببخشید
شنیدید؟
امان از سوتی دادن ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">