خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

خورشید عالم تاب

شامم سیه تر است زگیسوی دلکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است

۱۶ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

تلفنم زنگ خورد. شوهرعمه بود. گفت یکی از دوستام اومده خونمون با دوتا دخترش. روحانیه و یک پست خیلی مهم در حوزه داره. آدم خیلی مهمیه. داری میای دزفول بیا خونمون اگر از هرکدوم از دختراش خوشت اومد من صحبت می کنم ایشالا اوکی میشه. قند توی دلم آب شد. گفتم وای خدای من! ازدواج با یک دختر محجبه که پدرش روحانی باشه. چقدر خوب! پیش خودم کلی توهم زدم. یکی از آرزوهام ازدواج با یک دختر محجبه بود. احساسات بهم غلبه کرد و کلی از خدا تشکر کردم که چه مورد مناسبی پیدا شده. از زنجان تا دزفول حدود 15 ساعت راه بود. این 15 ساعت به اندازه 15 روز گذشت تا رسیدیم دزفول. چقدر با مادرم خیالبافی کردم.

وقتی رسیدیم دزفول اولین جایی که رفتیم خونه عمه بود. من له له می زدم که

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۱
فلان الملک

لطفا دانلود کنید.

دریافت
عنوان: رزومه خودم
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۳ ، ۰۷:۴۱
فلان الملک
اولین باری که به بیت رهبری (حسینیه حضرت امام خمینی(ره)) رفتم فکر می کنم کلاس دوم دبیرستان بودم. آن روزها روزهایی بود که با هیئت و امام حسین بیشتر آشنا شدم. علتش هم تغییر مدرسه ام بود. در دبیرستان دهخدا (واقع در منطقه 14 ، بلواز ابوذر تهران بین پل اول و دوم) با معلم تربیتی آشنا شدم که ایشان مداح بود و هیئت داشتند. ایشان ما را به هیئت (محبین الزهرا) دعوت کردند، و آن روزها بود که پایمان به هیئت و نمازجمعه هر هفته باز شد. بعضی از پنج شنبه شب ها هم به زیارت شاه عبدالعظیم می رفتیم. چه روزگار خوشی بود. الان قریب به 20 سال از آن روزها می گذرد و دل من عجیب هوای آن روزها را کرده است.
بعد از ان سال اول یا دوم دانشگاه بود که
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۵
فلان الملک

در یکی از این روزهایی که گذشت به همراه همسرم به دیدار یکی از عزیزانی رفتم که در صدا و سیما شغل کارگردانی و تهیه کنندگی را دارد. علی رغمی که پیش خودم فکر می کنم هرچه از خداوند تبارک و تعالی خواسته ام به لطف کریمانه و الهی خود دریغ نفرموده است لکن کمی گله کردم از اوضاع موجود. از آن بابت که احساس روزمرگی و بی فایده بودن سخت مرا می آزارد. از اینکه احساس می کنم هیچ هدفی در زندگی ندارم و برای خود سیری تعریف نکرده ام. همین بی هدفی منجر می شود که

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۱
فلان الملک

روز تعطیل که همه خواب هستند. ابوی زنگ می زند. گوشی را بر می دارم بابا می گوید آماده شو باید برویم آبادان. با یک حالت سرشار از تعجب بدون چون و چرا و بی معطلی قبول می کنم. برنامه های آن روزم را کنسل می کنم و با پدر راهی آبادان و اروند کنار می شویم. یک مسافرت یک روزه کاری اجباری توفیقی. اصولا با پدر زیاد در مورد کار و اقتصاد صحبت می کنم. آن روز هم مبحث کاری بود. در آبادان با یکی از دوستان قرار ملاقات داشتیم. از آبادان راهی خرمشهر شدیم. در خرمشهر یک اسکله صادراتی وجود دارد که به گفته یکی از پرسنل اسکله

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۰۳
فلان الملک

خوزستان - شهرستان باغملک - روستای رباط علیا - نهم اسفندماه 1392

باغملک 1

شکوفه های درخت سیب. نهم اسفندماه روستای رباط علیا - شهرستان باغملک - استان خوزستان

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۱۳
فلان الملک

رفته ایم جلسه شعر خوانی. یا همان شب شعر.

این شب شعر با دیگر جلسه های شب شعر فرق می کند. یک عده شاعر متعهد و انقلابی جمع شده اند و اشعار خودشان را به نقد می گذارند. برعکس دیگر شب شعر ها هم خبری از دختر و پسرهای جیگول سیگاری مو بلند و مانتو کوتاه که فقط بلدند در وصف معشوقه هاشان شعر بگویند نیست.

همه خانوم های چادری و آقایان طلبه و محاسن و این جور چیزها ...

اما ناشی از اثرات آن شب شعرهای جیگولی بعد از شعر خواندن هر شاعر

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۵۶
فلان الملک

این خاطره را دایی بنده تعریف کرده است.

جمعی از دوستان بودیم هر هفته جمع می شدیم و به سالن بدنسازی می رفتیم. اینجوری هم ورزش می کردیم و هم کنار هم خوش بودیم و با هم بگو و بخند داشتیم. یک روز غریبه ای وارد سالن بدنسازی شد.

یک استیل با ابهت با یک سیبیل مشکی و کلفت. از هیبت و ابهتش همه بچه ها

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۰۰
فلان الملک

من همیشه اعتقاد داشته ام که زن ها باید سوار مرکب شوند. اما نه هر مرکبی. مرکبی که جان داشته باشد و در زمره چهارپایان قرار بگیرد وگرنه همه چیز داغان می شود.
وقتی از خانه بیرون می رویم. حضرت علیا مخدره قبل از اینکه سوییچ در استارت ماشین بچرخد با یک حالت مظلومانه ای رو به من می کند که : من بشینم؟؟؟

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۷
فلان الملک

هتل هویزهمقدمه:

وقتی قرار باشد آبرویی نباشد همه چیز دست به دست هم می دهد تا حال تو گرفته شود. چه حال گرفتنی. وقتی خیلی با کلاس از مرکز دستور می رسد که فلانی بیاید و در دوره شرکت کند و بعد پیش همکارانت پز بدهی که .... بله. مرکز روی ما حساب دیگری باز کرده است. و در عین حال که داری پز می دهی نامه ای بیاید و تاکید کند که افراد دعوت شده فقط حق دارند بلیط اتوبوس بگیرند یا نهایتا با قطار بیایند. اما من همیشه خدا را شکر می کنم که نوع قطار را مشخص نکرده اند وگرنه مجبور می شدم با قطار باربری ویژه چهارپایان مسافرت کنم.

به هر حال باید روی خوب سکه را دید.

و چقدر با کلاس زنگ می زنم به آژانس سر کوچه تا

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۹
فلان الملک