پسر خوبی است. کارش آرایشگری است. یک سالی می شود با او آشنا شدم. اسمش حسین است. ساعت 11 شب بود، وقتی وارد مغازه شدم نشسته بود روی صندلی و داشت با موبایلش ور می رفت. حدس زدم که دارد با کسی چت می کند. سلام و علیک کردم و گفتم وقت داری؟ درحالی که به سختی داشت از موبایل دل می کند نگاهم کرد و از دیدنم ابراز خوشحالی کرد. روبوسی کردیم و گفت کم پیدایی، نیستی؟ من هم با چهارتا جواب مربوط و نامربوط سوال هایش را پشت سر انداختم. آخر من معمولا برای کوتاه کردن موهایم پیش آرایشگر دیگری می روم.
سلام و علیکمان که تمام شد