پرده اول:
سردار فضبلت پور در وبلاگ شخصی خود (در اینجا) روایت می کند که:
شب موقع حرکت گردان فرا رسیده بود که هوا مه شد. در هفته اول فروردین ماه قرار داشتیم و باران نیز نم نم آغاز به باریدن کرد و شرایط به گونه ای شد که هیچ جایی را نمی دیدیم.
فرمانده گروهان یکم، عبدالرحمان هودگر بود که یک کیلومتر جلوتر از ما حرکت می کرد؛ در حین حرکت به او بی سیم زدم که داریم کجا می رویم؟ گفت: داریم می رویم اما معلوم نیست سر از کجا در بیاوریم؛ چون مه شده بود و تشخیص جهت خیلی کار آسانی نبود، جاده ای وجود نداشت و شکل تپه ها و یال های تپه ها هم بر خلاف جهتی بود که ما می خواستیم حرکت کنیم.
تلاش ما این بود که برویم سمت چپ، سایت رادار را تحت کنترل خود قرار دهیم و مجبور بودیم یال های کوه ها را قطع کنیم و به حرکت خود ادامه دهیم.
بعد از مدتی دلهره که نمی دانستیم به کدام سمت حرکت می کنیم بی سیم زده شد و شهید هودگر گفت:
چند روز پیش با یکی از دوستانم بر سر این موضوع تبادل نظر داشتم. محمد گفت حالا چه می شود اگر ایران هم مثل ترکیه بشود؟ یا مثل لبنان؟ اجبار حجاب را بردارند. هرکس هر طوری که دوست دارد در خیابان قدم بزند. اتفاقا اینجوری جوهره آدم ها خیلی بهتر شناخته می شود. اگر کسی بدکاره است راحت تر شناخته می شود.
پسر خوبی است. کارش آرایشگری است. یک سالی می شود با او آشنا شدم. اسمش حسین است. ساعت 11 شب بود، وقتی وارد مغازه شدم نشسته بود روی صندلی و داشت با موبایلش ور می رفت. حدس زدم که دارد با کسی چت می کند. سلام و علیک کردم و گفتم وقت داری؟ درحالی که به سختی داشت از موبایل دل می کند نگاهم کرد و از دیدنم ابراز خوشحالی کرد. روبوسی کردیم و گفت کم پیدایی، نیستی؟ من هم با چهارتا جواب مربوط و نامربوط سوال هایش را پشت سر انداختم. آخر من معمولا برای کوتاه کردن موهایم پیش آرایشگر دیگری می روم.
سال های پیشتر که تازه با سبک و سیاق هیئت های مذهبی پایتخت آشنا شده بودم و به اقتضای جوانی شیفته سبک های مداحی و سبک های روز سینه زنی شده بودم تمام فکر و ذکرم شده بود شکل عزاداری. ادا و اطوارهای سینه زدن برایم جذاب بود. تن صدای مداح مرا عجیب شیفته خود کرده بود. و در نهایت شور عزاداری و هروله و ... نهایتا اینگونه شده بود که به جز سبک های فوق دیگر عزاداری ها برایم جذابیتی نداشت. به طوری که در ایام محرم وقتی مسجد محلمان مراسم روضه می گذاشت من اصرار داشتم که در مسجد نمانم و در عوض به هیئت بروم.