پرده اول:
سردار فضبلت پور در وبلاگ شخصی خود (در اینجا) روایت می کند که:
شب موقع حرکت گردان فرا رسیده بود که هوا مه شد. در هفته اول فروردین ماه قرار داشتیم و باران نیز نم نم آغاز به باریدن کرد و شرایط به گونه ای شد که هیچ جایی را نمی دیدیم.
فرمانده گروهان یکم، عبدالرحمان هودگر بود که یک کیلومتر جلوتر از ما حرکت می کرد؛ در حین حرکت به او بی سیم زدم که داریم کجا می رویم؟ گفت: داریم می رویم اما معلوم نیست سر از کجا در بیاوریم؛ چون مه شده بود و تشخیص جهت خیلی کار آسانی نبود، جاده ای وجود نداشت و شکل تپه ها و یال های تپه ها هم بر خلاف جهتی بود که ما می خواستیم حرکت کنیم.
تلاش ما این بود که برویم سمت چپ، سایت رادار را تحت کنترل خود قرار دهیم و مجبور بودیم یال های کوه ها را قطع کنیم و به حرکت خود ادامه دهیم.
بعد از مدتی دلهره که نمی دانستیم به کدام سمت حرکت می کنیم بی سیم زده شد و شهید هودگر گفت: